بلوچستان دیار درد : سروده ای از محمود رضا آرمین (سهی سیستانی)
به مردمان نجیب و غیور بلوچ کشورم:
در دامن ِكوير تب آلود ِاين ديار
پيكار مرگ و زندگي از روزگارهاست
هر صخره اي كه گونه به خون رنگ كرده است
تمثيل ِداغ كهنة لاله عِذارهاست
اينجا به زيرتابش سوزان ِآفتاب
هستي ز تاب رفته و بي تاب گشته است
تصوير خنده نيز درين گريه زار درد
درهالة خيال ِعبث، قاب گشته است
اينجا سكوت يكسره فرياد مي زند
درخانه هاي ذهن ِكپرهاي بي رمق
اينجا به خون نشسته شفق درستيغ كوه
اينجا سياه جامه به تن مي كند فلق
ريزد شراب ِنور ز جام ِستاره ها
دركام ِكومه هاي عطش ديدة كوير
تفسيرآيه هاي نجابت كند مدام
شرم آفرين نگاه ِجوان يا نگاه ِپير
با آنكه ديو فتنه درين خِطّة غريب
راه ستم گزيده و بيداد مي كند،
بنگر بلوچ را كه صبورانه با تلاش
ويرانسراي خويشتن آباد مي كند
لب خشك مي دود پي سرچشمه هاي دور
دركوره راه دشت ِنمك سود و بي گياه
با خون دل به پاي كند كوخ و كومه اي
تا باشدش به وادي اندوه، سرپناه
چون بوته هاي تشنه لب پهنة كوير
در انتظار بارش ابر نوازشي ست
چون كودكان ديده ز نا مادري عذاب
محتاج مهرباني و لطفی و سازشي ست
در پيش ِچشم ِتاول ِپاي برهنه اش
همچون حرير نرم بُوَد سنك ِسخت راه
دلبستة پلاس سياه است از آنكه شد
چون شامگاه در به دري طالع اش سياه
قد خم نكرده در بر دونان براي نان
هر چند مانده گُرسُنه در غمسراي فقر
ناموس و غيرت و شرف و آبروي را
گشته نگاهبان ز هجوم ِبلاي فقر
هر چند غير درد نصيبي نبرده است
يكدم نكرده دامن ِاين خاك را رها
افشرده پاي بر سر پيمان ِدوستي
جان كرده بي دريغ به راه وطن فدا
در وقت ِقهر همچو عُقاب است و خصم را
پيغام مرگ دارد و بيم و هراس ِجان
هنگام آشتي چو كبوتر به شوق دوست
پَر مي كشد ز بام ِتمنّا بر آسمان
روشندل است و پاك چو آيينة سحر
چون شام، تيره باطن و ظلمت پَرست نيست
آزادگيّ و رادي و مردي ست خوي وي
هرگز بلوچ سِفله و نا اهل و پست نيست
بنگركه دختران ِبلوچ ِديار درد
هريك به حُسن ، ماية تسكين ِخاطري ست
چشم ِسياه ِجادويي و دلفريب شان
در هيچ جاي عالم و هيچ آفريده نيست
ُبگذار تا كه بار دگر شب فرا رسد
هر ديركي به چادر خود شانه در دهد
آنگه نگاه كن كه چه سان از دل ِپلاس
مهپاره اي به ماه ِفلك زيب و فر دهد
بُگذار تا كه دست ِنوازشگر نسيم
يك سو زند ز روي پريچهره اي نقاب
آنگه نگاه كن كه چه سان جلوه مي كند
در ظلمت و سكوت ِشب ِتيره آفتاب
بُگذار تا كه دختركان در دل ِغروب
با مشك هاي خشك، سوي چشمه ها روند
آنگه نگاه كن كه پريزادگان ِشوخ
در خواندن ترانه چه سان همنوا شوند
"ليكوي" مادران گه ِدستاس درد و رنج
گوياترين حماسة پيكار زندگي ست
اينجا ترنّم غزل و چامة نبرد
آميزه اي ز باور و تكرار زندگي ست
محمودرضا آرمین " سَهی " سیستانی
ليكو: غم آواها ولاي لايي هاي هستند كه مضمون آن شرح رشادتهاي قومي و قبيله اي می باشد که زنان و مادران بلوچ ما در حالی که چشم به راه باز آمدن مردان خویش اند با نوایی حزن انگیز در گوش فرزندان شان رمزمه مي كنند